سنگ.سگ. زنگ

ساخت وبلاگ

هوا تاریک بود. توی کوچه ی کنار خوابگاه بودیم.مژده دوید... همه دویدن دنبالش... یکی گفت سنگ... درحالی که میدویدم به الهه گفتم چی شده؟ گفت سگ دنبالمونه...و در حالی که پشت سرمو نگاه میکردم و چیزی نمیدیدم فقط میدویدم! وقتی رسیدیم همه از هم میپرسیدیم چی شده؟ و سمیه گفت مژده زنگ زده. زنگ خونه ی یکی از همسایه های خوابگاهو :|

یه بار سر راه خرید تا خوابگاه، زنگ خونه ی یکیو زد و ما همه فرار کردیم! یه خانومه دیدمون فحش داد!

یه بار زنگ خونه ی یکیو زد... نگاه کردیم دیدیم طرف رو پشت بوم نشسته داره ما رو میبینه!

من فقط یه بار (شما بخونید چند بار) توی دانشگاه اینکارو کردم. اونم فقط لامپ یکی از کلاسا رو خاموش کردم و در رفتم. تازه فکر میکردم دوربین مخفیا الکی ان و واسه ترسوندن ما نصب شدن. واسه همین بود هر روز واسشون دست تکون میدادم :|

هفته ی بعد ما سر همون کلاس بودیم. یه نفر اومد چراغا رو خاموش کرد!! سریع رفتم دم در کلاس ببینم کیه که انقدر همزاد منه! و خب طبیعتا در رفته بود!


اسمشم سید مجیده، نه مشتبا...
ما را در سایت اسمشم سید مجیده، نه مشتبا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzizigolug بازدید : 137 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 7:43