این داستان: قضیه سوراخ دستشویی که به ازدواج منجر شد

ساخت وبلاگ

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ق.ظ

قسمتی از درس رسیده بودند، نمیدانم کدام قسمت درس بوده که این خاطره را تعریف کرده،شاید حدود ۲۰ سال پیش، سر کلاسهایش گفته بود: پسر داداشم رفته بود دستشویی. بچه بود. دستشویی هم از آن قدیمی ها که عمق داشت و خیلی بزرگ بود و آدم موقع نشستن رویش پاهایش درد میگرفت. تعریف کرده بود که دستشویی ته حیاط بود. جای مخوف خانه . شب های زمستان صدای باد می آمد و درخت ها تکان میخوردند و در چوبی دستشویی که درز داشت از داخل صحنه ی رعب آوری را ترسیم میکرد. هر لحظه منتظر بودیم یکی بپرد داخل دستشتشویی و گردنمان را بگیرد. علی رفته بود دستشویی و کله پا افتاده بود توی سوراخ! درش آوردیم سیاه و کثیف! از سرتا پاش فقط دوتا چشمش پیدا بود. اصلا دلمان نمیگرفت بهش دست بزنیم!بردیمش حمام. توی حمام آب سیاه راه افتاده بود. علی بوی گند میداد!
سالها گذشت. هزار جا برده بودندش خواستگاری. این آخری به دلش نشسته بود و گرفتش. یک روز آمده بودند خانه مان. زنش به مامانم گفت خانم! مامان دبیر راهنمایی اش بوده. گفت علی وقتی آمد خواستگاری، وقتی که رفتیم با هم حرف بزنیم، گفتمش آن زمان ها دبیری با همین فامیلی داشتیم، این خاطره را هم تعریف کرده.علی هم گفته خانمتان عمه م است و آن پسره ی توی دستشویی هم منم!

عژب ماجرای فرخنده ای!

  • موافقین۵ مخالفین۰
  • ۹۶/۰۶/۰۸
  • . زیزیگلو
اسمشم سید مجیده، نه مشتبا...
ما را در سایت اسمشم سید مجیده، نه مشتبا دنبال می کنید

برچسب : داستان,سوراخ,دستشویی,ازدواج, نویسنده : mzizigolug بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 14:59