پارتنر خوش اخلاقم آرزوست

ساخت وبلاگ
عید بود. رفتم مسجد. در مورد یه مسئله ای که اونجا وجود داشت و تبدیل به مشکل شده بود با یکی از آقایون که خادم مسجد بود صبحت کردم...اونم بعد از چند روز پیگیری و دنبالشون گشتن... 
برخورد بدی دیدم... بد حرف زدن
از اون شب دیگه مسجد نرفتم
نه اینکه دلم نخواست...دلم خیلیم میخواد مسجد رفتنو... 
ولی تنها مسجد نزدیک اون مسجد بود و از اونجا دلزده شده بودم...
بعد از عید اومدم خوابگاه...تصمیم گرفتم تابستون که شد هرشب برم مسجد
تابستون تموم شد و من یه شب هم واسه نماز نرفتم اونجا...
نه از روی لجبازی... دلم میگیره از بعضی رفتارا...

بعضی حرفا عجیب درد دارن...
+ عنوان مناسب با این پست پیدا نکردم!
اسمشم سید مجیده، نه مشتبا...
ما را در سایت اسمشم سید مجیده، نه مشتبا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzizigolug بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 18:32