هایپر

ساخت وبلاگ

ترم دو بودیم. چون اونموقع خیابونا رو بلد نبودم الان یادم نمیاد کدوم خیابون. با دوست شیرازیم و یکی از بچه های خوابگاه سه نفری رفته بودیم خرید. عموی دوست شیرازیم زنگ زد و پرسید که کجایین. دوستم گفت: عموم و زن عموم میخوان برن هایپر میگن بیایم دنبالتون؟ میاین؟ و ما هم از خدا خواسته پذیرفتیم و گفتیم میایم!
بماند که دوتا پلیس اونروز بهمون تیکه انداختن :| یه ماشینه مزاحممون شد ما رفتیم اونور خیابون که به پلیسا اطلاع بدیم پلیسا ازونا جلف تر :| تف تو احساس امنیت.
اومدن. اولین بار بود میرفتم هایپر شیراز. یادمه وارد که شدیم میخواستیم بریم طبقه ی بالا. من رفتم روی پله برقی بعد جمع نظرشون عوض شد که نه همین طبقه ی اولو نگاه میکنیم اول کاری. من از روی پله برقیه (ببخشید که گاهی مجبورم گند بزنم توی ادبیات فارسی! کیبوردم کسره نداره :دی) در حال بالا رفتن، پله ها رو در جهت پایین اومدن رد میکردم و سرعت پایین اومدن من و بالا رفتن پله یکی بود و عملا جایگاهم هیچ تغییری نمیکرد! یه لحظه به همراهام نگاه کردم و... پکیده بودن :|
خلاصه گفتیم ول کن باو میریم بالا بعد راه برگشتو پیدا میکنم میام پیششون.
و راه برگشتو نیافتم!!
شارژم تموم شده بود، نمیتونستم زنگ بزنم و راه خروج هم ناپیدا!
ده دقیقه بعد یکیشون اومد دنبالم!
یعنی رفته بودم منتظر نشسته بودم روی صندلیای روبه روی همون پله برقیه که ازش بالا اومده بودم که وقتی میان بالا واسه پیدا کردنم منو ببینن :|

+یعنی الان به اونوقتای خودم فکر میکنم شدیدا به سال بوقی بودنم پی میبرم. بعد خودمو مقایسه میکنم با سال بوقیای الان که یکیشون در حالی که ترم یک بود سر جلسه ی تمام امتحاناتش بدون هیچ هراسی هندزفری میبرد :|
بعد من هنوز که هنوزه از تقلب کردن میترسم. و البته به دلایلی هم تقلب نمیکنم!!

+چرا یاد این خاطره افتادم؟ قرار بود امروز همون جمع سه نفرمون بریم هایپر. 7صبح پاشیم آماده شیم که کلی وقت داشته باشیم. بعد نمیگم من 1 پاشدم و دوستم 3!!

اسمشم سید مجیده، نه مشتبا...
ما را در سایت اسمشم سید مجیده، نه مشتبا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzizigolug بازدید : 151 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 19:43