مات

ساخت وبلاگ

امروز یه نفر اومد
و یه بار سنگین چند ماهه رو از روی دوشم برداشت
کاری که هیچکس مسئولیتشو قبول نمیکرد رو اومد و گفت همه ش با من!
داشتم از خوشحالی میمردم. صد بار گفتم دستتون درد نکنه...


+امروز دوستم به یکی از پسرایی که باهاش در ارتباطه زنگ زد و پرسید کجایی؟ طرف با بغض جواب داده بود بیمارستان و زده بود زیر گریه... این پرسیده بود چرا؟ و اون گفته بود داداشم خودشو آتیش زده...

چند ساعت گذشت گفت مهسا نگرانم... باز زنگ زد بهش... طرف کلی پشت گوشی گریه کرد و با صدایی پر از بغض گفت فوت کرد؛ داداش کوچیکه م... باز زده بود زیر گریه...

صداش بلند بود از توی گوشی...میشنیدم

گفت میخواسته ازدواج کنه... 

 وارد مسائل حاشیه ای بچه ها نمیشم و بیخود ذهنمو درگیر نمیکنم و اینکه اگر در جریان قرار بگیرم دلم میخواد بدونم بعدش چی شد و اونام دلشون میخواد ادامه ی ماجراهاشونو واسم تعریف کنن. واسه همین نه میپرسم نه میگن و نه وقتی میگن گوش میکنم!

این یکی خیلی خاص بود... 

خیلی تو شوکم.

اسمشم سید مجیده، نه مشتبا...
ما را در سایت اسمشم سید مجیده، نه مشتبا دنبال می کنید

برچسب : ماتریکس,مات,ماتریوشکا,ماتادور,ماتریس,مات ديمون,ماتويدي,ماتشوف شر,ماتروشکا,ماتشو بيتشو, نویسنده : mzizigolug بازدید : 124 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 15:32