اسمشم سید مجیده، نه مشتبا

متن مرتبط با «دلا تا کی بدین زاری» در سایت اسمشم سید مجیده، نه مشتبا نوشته شده است

یکی از داورا

  • دیشب خواب دیدم دارم فیزیولوژی میخونم، بعد یه صفحه رو متوجه نمیشم، یه چیزی تو مایه های یه فرمول توی اون صفحه بود و من چیزی ازش نمیفهمیدم، بعد آریا عظیمی نژاد یهو نمیدونم از کجا اومد و فضا عوض شد و دیدم, ...ادامه مطلب

  • یه وقتایی میخوای دیوونه باشی، میبینی توی شهر عاقل زیاده

  • اره پست جدید! اومدم بگم دلم هوای اینجا رو کرده دلتنگ نوشتن شده بودم دلتنگ نوشته هام دلتنگ آهنگ برزان محمودی بعد دلم یهو هوای شباهنگو کرد دیدم زشته واسه هزارمین بار بهش بگم که "میشه لینک این آهنگو بهم , ...ادامه مطلب

  • این داستان: جوجه

  • جدیدا یه گربه توی محله خونه پدری پیدا شده که اهلیه ، و خواهر کوچولوهام عاشقش شدن، تا صدای باز شدن در رو میفهمه میدوئه میاد سمتمون، صداش که میکنیم متوجه میشه و هر جا هست سرو کله ش پیدا میشه. یه بار توی, ...ادامه مطلب

  • این داستان: دسته بندی!

  • تازه کتاب علومشو باز کرده بود و داشت با جک و جونورا و دسته بندیشون آشنا میشد؛ در این بین سوالاتی ذهنش رو مشغول کرده بود که لازم میدید بپرسه تا بتونه خانوادش رو طبقه بندی کنه... آبجی کوچیکه: مامااااان بابا پر داره؟ مامان: نه آبجی کوچیکه: مامااااان بابا پولک داره؟ مامان: نه آبجی کوچیکه: مامااااان بابا به بچه های خودش میتونه شیر بده؟ مامان: نه!! آبجی کوچیکه: پس بابا حشره س :|, ...ادامه مطلب

  • این داستان: قضیه سوراخ دستشویی که به ازدواج منجر شد

  • چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ق.ظ قسمتی از درس رسیده بودند، نمیدانم کدام قسمت درس بوده که این خاطره را تعریف کرده،شاید حدود ۲۰ سال پیش، سر کلاسهایش گفته بود: پسر داداشم رفته بود دستشویی. بچه بود. دستشویی هم از آن قدیمی ها که عمق داشت و خیلی بزرگ بود و آدم موقع نشستن رویش پاهایش درد میگرفت. تعریف کرده بود که دستشویی ته حیاط بود. جای مخوف خانه . شب های زمستان صدای باد می آمد و درخت ها تکان میخو,داستان,سوراخ,دستشویی,ازدواج ...ادامه مطلب

  • ولی توروح کسی که گفت اگر یه دختر بمیره جاش یه گل در میاد؛ کاش همه ی دخترا بمیرن که دنیا گلستان شه :|

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">,توروح,دختر,بمیره,میاد؛,دخترا,بمیرن,دنیا,گلستان ...ادامه مطلب

  • مختار!

  • چرا انقدر حال و حوصله ی پست نویسی نیست؟ که حال ندارم بگم روزی که رسیدم خونه زنبور نیشم زد و چشم چپم باد کرده و اهالی خونه صدام میزنن مختار ثقفی! منم وقتی از خواب پا میشم دارم دنبال "دل دل" میگردم=)) بیرونم نمیشه رفت با این اوضاع گرفتار شدیم :/ عید نوروزم مبارک. همیشه دوس داشتم متفاوت باشم =)) , ...ادامه مطلب

  • از هر کرانه تیرِ دعا کرده ام رها؛ باشد کز آن میانه یکی کارگر شود...

  • به مامان گفتم که دارم درس میخونم. گفت به هیچی فکر نکن فردا امتحان داری، روزای آینده امتحان داری، خرابشون نکنی. گفتم فکر نمیکنم و با حالت بی خیالی نسبت به مسئله ی پیش رو جواب دادم. در حالی که دارم میمیمرم از دلشوره.خیلی هیجانی صحبت نکردم، فکر نکنه نگران شدم.  مانان دروغگوی خوبی نیس، یا لااقل واسه من, ...ادامه مطلب

  • این داستان، دزد پررو

  • اسم دزدی اومد یاد یه خاطررره ترسناک دزدی افتادم ^__^ اگر این وقت مجال بده مینویسم :)) ولی عنوان پستتو میخوام :دی  + منم بچه بودم طلافروشی کنارمون دزد زد دزداش پیدا نشدند تا سه چهار سال پیش که دستگیر شدند و اعتراف کردند ولی دیگه طلایی در کار نبود ... فقط اون آقا طلافروش داشت میگفت : اون روزی که دز, ...ادامه مطلب

  • ای عشق ستاد انتخاباتت کو؟ 2

  • آخراش رسیدم. داشتن پته همو میریختن روی آب! من استرس گرفته بودم :)) @zizigolu_note کانالی که نمیدونم تاریخ انقضاش کی هست..., ...ادامه مطلب

  • کی اینو گذاشته این توووووو؟

  • اگر خواهر کوچولویتان یک روز یک سوسک پلاستیکی بخرد و قبل از اینکه شما بروید حمام در دمپاییتان جا سازی کند و شما پایتان را روی یک چیز سیاه بگذارید و به یک سوسک برخورد کنید چه خواهید کرد؟ :|, ...ادامه مطلب

  • ایستاده در غبار

  • ایستاده در غبار رو توی دانشگاه دیدم. با اینکه وسطاش رسیدم ولی همون مقداری هم که ازش دیدم عالی بود. خیلیا میومدن تو و میگفتن این که فیلمش بسیجیه و مال جبهه س و میرفتن. امشب خونه ی یه خانواده ی عزیز هستم. ترم دو مهمونشون بودم و بعد از 4 ترم امشب هم مهمونشونم. گفتم لالا لند و ایستاده در غبار همرامه؛ بی, ...ادامه مطلب

  • مشتاق دیدار

  • پارسال هم دعوتنامه فرستادین. چه هماهنگی ها شد برای اومدن که آخرش شد موندن. نرسیدن. لیاقت دیدار شما رو نداشتن... دلم سوخت... دلم سوخت... امسال... دعوتنامه فرستادین و با جان و دل و هزار و صد شوق لبیک گفتن. که ببینم روی ماهتونو. چرا من لایق دیدار نیستم که دو روز مونده به دیدنتون خراب میشه همه چی؟ این ب, ...ادامه مطلب

  • این داستان: همشهری عجیب

  • اون دو روزی که رفتم خوابگاه، که بعدش تشویقم کردین برم خونه، یه بار خرید کرده بودم و تازه رسیدم خوابگاه و دنبال سرپرست میگشتم که کلیدو بهم بده، دوتا دختر کنارش بودن. خندید گفت: این دختره هم دزفولیه...گفتم کدوم؟! و من چقدر خوشحال شدم از دیدن یه همشهری! پرسیدم رشته ت تغذیه س؟! گفت آره! تو دلم گفتم ای ول! پرسید تو چی؟ گفتم منم تغذیه میخونم...ترم پنجم!  اومدم و چای دم کردم با چند تا استکان و شکلات و قند و کاکائو که برم پیششون... سرپرست گفت رفتن.گفتم کجا؟ گفت برگشتن دزفول! و اینطور شد که من ترغیب تر شدم که برگردم. گذشت تا اینکه باهام تماس گرفت که کی میخوای بری و گفتم, ...ادامه مطلب

  • مثلا 30 و خورده ای نهایتا

  • یه جوری دارم زندگی میکنم انگار نهایت 10 سال دیگه تا آخر عمرم بیشتر نمونده! انقدر امید به زندگیم بالاس :| +پست پایینو دریابین...  خوشا به غیرت بنی هاشم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها